شهبدشهبد، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

شهبد نفسم

خلاصه دوران بارداری

1391/8/23 10:53
نویسنده : مامان
269 بازدید
اشتراک گذاری

از اینجا باید برات بگم که من وبابا به دلیل اینکه خونه قبلی رو فروخته بودیم وخونه جدید اماده نبود وسایل رو گذاشتیم خونه خاله جونت وخودمون رفتیم خونه بابا جون ومامان جون.دقیقا یکماه بعد یعنی اوایل تیرماه متوجه شدم که تو اومدی ومهمون دلم شدی.اولش یکم شوکه شدم چون اصلا باورم نمیشد.ولی بعد خیلی خوشحال شدم.یعنی چه جور بگم یک حس جدید ولی همراه با ترس.ترس از اینکه نکنه مثل اون دفعه بشه تاروزی که رفتم سونو وصدای قلبتو شنیدم....انگار خدا همه دنیا رو به من داد.روزها میگذشت وتو رشد میکردی.اول خرداد بود که با خاله مونا مامان کیان رفتیم برای سونو واونجا فهمیدم که شمایک پسر گل هستی.وقتی رسیدم قم بابا رفت یک جعبه شیرینی گرفت وبه همه خبرداد.(ازتو چه پنهون کلی هم ذوق کرده بود).خلاصه ..........

 ما اول دیماه امدیم خونه خودمون خیلی سخت بود کلی کاررو دستمون مونده بود ازطرفی هم چون امدنت نزدیک بود زیاد فرصت نداشتیم....من تا ٧بهمن  سرکاررفتم ولی از اون به بعد مرخصی گرفتم وموندم خونه که رشدت بیشتر بشه.

اخرین باری که رفتم دکتر برام نوبت زد برای ٣ اسفند که برم برای زایمان...

٣٠بهمن رفتم تهران با اون شکم وحشتناک اول رفتیم یافت آباد دنبال مبل راحتی برای نشیمن.من جلوی در پاساژمی نشستم وبابا میرفت وتایک مورد خوب پیدا میکرد منو میبرد که ببینم.....از اونجا رفتم دکتر....اول میخواست چند روز عقب بندازه ولی با معاینه  فهمید که شما دیگه طاقت نداری ومیخواهی بیایی وقرار شد  صبح روز دوم اسفند برم بیمارستان برای بدنیا اوردنت.  ......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شهبد نفسم می باشد